فکر و
ذکرمان شد کسب آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید. دارلایتام دایر کنید
درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می آید. قحطی است، دوا
نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفس می دهند. باران رحمت از دولتی سر
قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا
سلمانی. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده.
چشم ها خمار از تراخم است. چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می
شاشد. چه انتطاری از این دودمان با آن سرسلسله اخته؟ خلق خدا به چه روز
افتادند از تدبیر ما؛ دلال، فاحشه، لوطی، لـله، قاپ باز، کف زن، رمال،
معرکه گیر، گدایی که خودش شغلی است.
مملکت عن قریب تکه تکه می شود...چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می شاشد...
روز به روز دیروزم را پُر و فردایم را خالی میکنم. هر روز در انتظار فردای خالی میگذرد.
[شاهرخ مسکوب]
- ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۴